السَّلاَمُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الصِّدِّيقَةُ الشَّهِيدَةُ

 

السَّلاَمُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الصِّدِّيقَةُ الشَّهِيدَةُ

آئینه دار ام ابیها صبور باش

زینب در این دو روزه‌ی دنیا صبور باش

 

دنیا اسیر درد و غم بی ملالی است

در این سکوت سرد تماشا صبور باش

 

بابا که نیست هر چه دلت خواست گریه کن

اما کنار غربت بابا صبور باش

 

این روزهای غرق محن با برادرت

یا صحبتی ز کوچه مکن یا صبور باش

 

حرفی نزن ز پهلوی زخمی مادرت

در این غروب عاطفه تنها صبور باش

 

کار من از طبیب و مداوا گذشته است

انگار رفتنی شده زهرا صبور باش

 

گاهی دلت بهانه‌ی مادر که می کند

بر سر بگیر چادر من را صبور باش

 

امروز تازه اول راهست دخترم

فردا که پر کشیدم از اینجا صبور باش

 

یک روز می روی به بیابان کربلا

بر تل بیقراری و غمها صبور باش

 

خورشید خون گرفته‌ی من پیش چشم تو

بر روی نیزه می رود اما صبور باش

 

بر حنجر بریده بزن بوسه جای من

اما به خاطر دل زهرا صبور باش

 

این آخرین وصیت مادر به زینب است

تا جان به پای مکتب مولا صبور باش

 

از کربلا به بعد علم روی دوش توست

روح حماسه ! زینب کبری ! صبور باش

 

یوسف رحیمی

منبع:سایت تیشه های اشک

 

 

السَّلاَمُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ السَّلاَمُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ نَبِيِّ اللَّهِ‏

السَّلاَمُ عَلَيْكِ يَا سَيِّدَةَ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ

السَّلاَمُ عَلَيْكِ يَا زَوْجَةَ وَلِيِّ اللَّهِ وَ خَيْرِ الْخَلْقِ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ‏ 

السَّلاَمُ عَلَيْكِ يَا أُمَّ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ سَيِّدَيْ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ 

السَّلاَمُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الصِّدِّيقَةُ الشَّهِيدَةُ 

هیئت دخیل العباس (ع) 

برگزار می کند:

مراسم عزاداری دهه دوم فاطمیه از تاریخ 92/1/19

 لغایت 92/1/24

بعد از نماز مغرب و عشاء


السلام علیک یا فاطمه الزهرا(س)

 

 

مادر سلام ! می چکد اشک روانتان
یعنی دوباره تیره شده آسمانتان

ماه عزایتان که همان فاطمیّه است
غم را نشانده کنج دل شیعیانتان

در فاطمیّه سفره تان پهن می شود
تا که شویم ریزه خور نان خوانتان

ما گریه می کنیم برای غم شما
ما گریه می کنیم به قدّ کمانتان

این اشک ها که رحمت موصوله ی خداست
مرهم بُوَد به آتش زخم نهانتان

هجده بهار بیشتر از عمرتان نرفت
مادر!چه زود آمده فصل خزانتان

با هر نفس کشیدنتان آه می کشید
این سرفه ها گرفته توان را ز جانتان

مادر ! هنوز هم که هنوز است روز و شب
آتش زبانه می کشد از آشیانتان

در پیچ کوچه بود که رنگ حسن پرید
دستی رسید و ..ما بقی داستانتان ...

.. یک جمله بیشتر ننویسم فقط .. غلاف:
چندین تَ رَ ک نشانده روی استخوانتان

*** محمد فردوسی***

سایت تیشه های اشک