به مناسبت میلاد حضرت رقیه (ع)

این کیست که بهشت شده رو نمای او
قصری هزار آینه شد سرسرای او
آمیخته به عصمت و توحید و معرفت
زرّینه خشت محکم اول بنای او
بانوی ماهتاب دمیده است تا فقط
هنگام خواب قصه بگوید برای او
سمت نگاه مشرقی اش صبح دائم است
خورشید سالهاست نشسته به پای او
عطر هزار باغچه گل در ترنّمش
شهر بهار ساکن سبز هوای او
آئینه تداعی لبخند فاطمه است
انگار روبرو شده با خنده های او
وقتیکه از سپر مدینه طلوع کرد
خورشید زندگانی خود را شروع کرد

از شاخه طلایی طوبی که چیده شد
در ساق عرش عطر رهایی وزیده شد
در صُلب سیب مهر تبلور نمود و بعد
در پوشش طهارت محض آفریده شد
شیوا ترین سلام سپیده به آفتاب 
در لحظه تلألوء سبزش شنیده شد
تلفیقی از هدایت و نور است این شهاب 
خطی که روی صفحه ظلمت کشیده شد
قبل از شروع خلقت عالم کمال یافت
آنروز متصّف به صفات حمیده شد
اشراق مهر سجده به خاک زمین اوست
تکوین عشق ، معجزه کمترین اوست

صبح ولادتش همه جا عطر سیب داشت
گل بانویی که ایل و تباری نجیب داشت
نیلوفر عفاف به قنداقه اش دخیل 
گلبوسه نسیم زعطرش نصیب داشت
می آمد از طراوت گلخانه خدا
بیخود نبود رایحه ای دلفریب داشت
شیرین زبان قافله نازدانه ها
تن پوشی از حریر پر عندلیب داشت
از وقت آفرینش نور مطهرش
با نام پاک فاطمه اُنسی عجیب داشت
تنها سه ماه آخر عمر سه ساله اش
اندازه سه قرن فراز و نشیب داشت

***مصطفی متولی*** 


ستاره نرگس

 

نشسته غرق تماشای شیعیان خودش

کسی نیامده جز او سر قرار خودش

چه انتظار عجیبی است این که شب تا صبح

کسی قنوت بگیرد برای ظهور خودش

یا صاحب الزمان

اي به دامان ستاره نرگس

آمدي؟ ماه پاره ي نرگس

اي زشب تا سحر به خاطر تو

لحظه ها هم شماره ي نرگس

همه هستي در انتظار تو بود

اي رسول هزاره ي نرگس

عالمي مست نرگس مستت

اي به سينه شراره نرگس

همه كس غرق نيمه ي شعبان

همه جا جشنواره ي نرگس

اي حروف مقطع قرآن

اي سرود هماره ي نرگس

ميم و حا، ميم و دال، يعني تو

اي خبر اي گزاره ي نرگس

اي دل آراي سيزده معصوم

چارده استعاره ي نرگس

پرسش مخفيانه ي بابا!

پاسخ با اشاره ي نرگس!

مثل حيدر تولدت پنهان

كعبه ات در كناره ي نرگس

همه اسماء نور را خواندي

يك به يك تا شماره ي نرگس

اولين سجده ي تو ديدن داشت

پيش بهت نظاره ي نرگس

بهتر از آن ،شهادتينت بود

بهترين يادواره ي نرگس

كه زبَدو تولدش، نورش

مي رود تا ستاره ي نرگس

از لبت غنچه ي دعا مي ريخت

شيعه را تا بهاره ي نرگس

مادرت را به نام مي خواندي

تا كه بي استشاره ي نرگس

بوي ياس آمد و گل زهرا

رفت از گاهواره ي نرگس

رفت تا آسمان هفتم تا

گل كند ماه پاره ينرگس

ماند تا ساعتي دگر بر لب

خنده ي نيمه كاره ي نرگس

آن سزاوارتر زنرگس كيست؟

كه برد شيرخواره ي نرگس

شايد او پيش مادرش زهراست

بي نياز از نظاره ي نرگس

به خدا مي برد پناه اما

شد مجاب استجاره ي نرگس

غيبت كوچكش به سر آمد

چاره شد انتظاره ي نرگس

اي رخت غائب از نظر برگرد

چاره اي اي ستاره ي نرگس

مادرت را به هوش آوردي

اي حيات دوباره ي نرگس

واي از نرگس خيام حسين

كه زكف رفت چاره ي نرگس

گاهواره دوباره خالي شد

اين كجا، گاهواره ي نرگس

روي دست حسين بر مي گشت

جگر پاره پاره ي نرگس

چه ربابي چه مادري اي واي

معجر و گوشواره ي نرگس

سروده حاج محمود ژوليده

بي سبب نيست اگر اين همه زيبات كشيد... .

بي سبب نيست اگر اين همه زيبات كشيد

اشبه الناس نبي بودي و طاهات كشيد

تا به طرحت ابدا هيچ كسي پي نبرد

از ازل با قلمش مثل معمات كشيد

***
تا كه زانوي تو معراج شود ، آنها را

پلكان قدم عمه ي سادات كشيد

ديد كشتار دهد صورت زيباي تو ، پس

نفَس هفتميش عين مسيحات كشيد

به شك انداخته اي قوم بني هاشم را

بسكه مانند عمو خوش و قد و بالات كشيد

خواست تا شخص حسين نيز شود مجنونت

بين يك خيمه علي اكبر ليلات كشيد

***

نوكري،واجب عيني شده در اين خانه

خُب چرا دست خدا اين همه آقات كشيد ؟!

شاعر: مسعود يوسف پور

منبع:سایت حدیث اشک

حدیث سجده

ای مظهر نجابت و اخلاص و سادگی

ای اسوه ی یگانگی و ایستادگی

 عرش خدا ندیده به پای تواضعت

اینگونه ساده با نصب شاهزادگی

 گر چه نماز در دل شبهای عاشقی

یک رسم بوده بین شما خانوادگی

 اما حدیث سجده ی طولانی شما

وجه تمایز تو در این اوفتادگی

 همواره همنشین تبار رعیتی

در منتهای عزت و ارباب زادگی

 در پیش چشمهای تو ای همدم سحر

من ماندم و خجالت این بی ارادگی

 ای دست پر کرامت حق بین آستین

ادرکنی یا امام هدی زین العابدین

 ریشه دوانده در نگهت رسم دلبری

از درک ناقص کلماتم فراتری

 آئینه ی تجلی ایمان و بندگی

در قامت عبادت و تقوا چه محشری

 در معرفت به وادی عرفان نیافتم

از مکتب صحیفه ی تو راه بهتری

 تو صخره شهامت و ایثار و غیرتی

در هیبت و اراده علی مصوری

 لرزیده پایه های شب از خطبه خوانی ات

گفتند آمده اسدالله دیگری؟

 وقتی دعا به دشمن خود یاد می دهی

معلوم می شود چقدر مثل مادری

 باید برای تو به روی طاق یادها  

 قابی بیاورم پر از وان یکادها

 خورشید محو سجده ی طولانی تو بود

در جستجوی رتبه ی ایمانی تو بود

 این رسم سفره داری و مهمان نوازیت

جاری میان آن رگ ایرانی تو بود

 در نیمه های شب دل بی تاب جبرئیل

در حسرت قرائت قرآنی تو بود

 سجاده ی ستاره چهل سال شاهد

چشمان خیس و دیده ی بارانی تو بود

 قلب ترک ترک شده ی کاسه های آب

مبهوت خشکی لب عطشانی تو بود

  پس کوچه های کوفه و دروازه شام

در حزن گریه ها و پریشانی تو بود

 هر دم که صحبت غم این مرد می شود

 سر تا به پای قافیه پر درد می شود  

  با ما بگو زتسویه ی بی مرامها

از چشم هرزه و نظر ازدحامها

 دیدم محاسن تو زخونت خضاب شد

از بس که سنگ خورده ای از پشت بامها

 گویا شبیه شهر مدینه به کوفه هم

با خنده داده اند جواب سلامها

 تا نام فاطمه زدهان شما پرید

گویا دوباره تازه شده انتقامها

 نا مردمان کوفه فراموششان شده

از آن سفارشات و از آن احترامها

 با تازیانه بر تن اطفال می زدند

بس وحشیانه پیش نگاه امامها

 )مسلم)به پای غربت مولا قیام کن  

 دیگر بس است صحبت خود را تمام کن

 

هاشم طوسی

تفسیر زلال آب،عباس آمد.... .

 

اینک، گلخنده های آسمان و زمین، و زمزمه های شورانگیز بلبلان شیدا، در سال روز میلاد حضرت عباس علیه السلام به گوش می رسد. دریچه ای از شادی بر دل ها گشوده شده و رنگین کمان شوق، فضای زندگی را آراسته است.

صدای هلهله ی شادمانه ی عرشیان به گوش می رسد و ترنّم شکفتن نوگلی معطر در باغستان توحید، دل ها را مفتون و مجذوب خویش ساخته است. عباس می آید و صفا و زیبایی و پاکی را به ارمغان می آورد. عباس می آید و کرامت و فضیلت و شهادت را با خود به همراه می آورد. مردی می آید که ابر رحمتِ اندیشه اش، همه ی تشنگان فضیلت راسیراب می کند.

آری، اینک هوا عطر آلود و عنبرآمیز است و آبشاری از نور، از خنده های شادمانه ی خورشید، به مهمانی زمین آمده است. عباس بن علی علیه السلام به دنیای خاکی، گام نهاده است؛ هم او که آیه ی روشن کتاب استقامت است؛ بزرگ وارث ایثار و خون، پاسدار ایمان، یگانه ی دوران، وسعت همه ی نیکی ها، فرزند خورشید و مرزبان حماسه ی جاوید.

ماه من تابید و شد تابان رخ خورشید از او

 

ماه من تابید و شد تابان رخ خورشید از او

نازم آن ماهی که خورشید فلک تابید از او

روز بسیار است و شب در گردش خورشید و ماه

کز افق گوید نشان ماه یا خورشید از او

نازم آن روزی که در تاریخ ایام بزرگ

در تجلی ماه از او خورشید از او ناهید از او

تا بدانی روز ما روشنتر آنروز از چه روست

روی او بایست دید و وصف او پرسید از او

دیدن و پرسیدنش با چشم ایمان لازم است

ورنه طرفی برنبندد دیدة تردید از او

دیدة حق بین بیاید، تا ببیند روی حق

ورنه حق گوید که باید روی حق پوشید از او

دیدة حق بین گشا و طلعت حق ، تا ببین

تا تو هم نادیده بگشائی لب تمجید از او

آنکه زاد و مرد آئین ستم از زادنش

آنکه جان داد و جهان شد زندة جاوید از او

آنکه باطل از کسی نشنید و خود جز حق نگفت

بیخیال از آنکه باطل حرف حق نشنید از او

آنکه با خون بوستان معدلت را آب داد

وانکه بنیان ستم بی شاخ و بن گردید از او

آنکه پرچمداری اسلام را باخون خرید

تا بپا گشت وعلم شد پرچم توحید از او

آنکه از میلاد او تاریخ حق مبدأ گرفت

و آنچه شد تاریخ حق، تاریخ حق گردید از او

عاقبت دیدی که ظالم پیش پایش سرنهاد

گرچه قد افراشت در آغاز و سرپیچید از او

عاقبت دیدی که ظالم بر سر دولت نماند

دولتش شد سرنگون و آنچه شد تولید از او

دولت باطل نپاید ، ور بیاید دیر و زود

دست حق خواهد بساط چیده­اش برچید از او

دولت حق دولت خاص حسین بن علی است

دولتی کز مکرمت دولت بسی زایید از او

دولت امروز ما ، از دولت آل علی است

دولت آل علی نازم که حق پایید از او

تو همی بینی که بروی چشم ایرانی گریست

خود نمی بینی که تاریخ عجم خندید از او