به مناسبت وفات حضرت خدیجه (س)

تو کیستی که سینه ی ما بی قرار توست
چشم زمین و چشم زمان سوگوار توست
 
کم نیست این که مادر زهرای اطهری
سوگند می خورم که همین افتخار توست

در هر کجا همیشه کنار پیمبر و
در هر کجا همیشه پیمبر کنار توست

مادر بزرگ محترم خانواده ای
داماد خانواده علی بی قرار توست

دنیای تو همیشه هوایش بهاری است
در بین خانه ات نوه هایت بهار توست

خیل کثیر خانه ی پیغمبر از تو بود
زهرای خانه ی نبوی یادگار توست

بیخود نبی به پای کسی پا نمی شود
هر مادری که مادر زهرا نمی شود

دنباله دار عشق و اویس قرن شدی
در شب دلیل گریه ی چشمان من شدی

جایت اگرچه زیر کسای نبی نبود
مادر شدی خلاصه ی آن پنج تن شدی

در هر نماز نافله پشت پیمبرت
محو عروج هر شبی خویشتن شدی

دخت علی ز چهره ی تو ارث برده است
ای مادری که مادر ام الحسن شدی

چندین کفن اگر چه محیای تو شده
مادر بزرگ یک نوه ی بی کفن شدی

گریان روضه های رسول خدا شدی
گریان داغ غربت یک پاره تن شدی

جبریل گفت روضه ی زخمی دوباره را
در روی خاک یک بدن پاره پاره را

 

***مسعود اصلانی***


منبع: http://tishehayeashk.parsiblog.com/

به مناسبت میلاد حضرت قاسم (ع)

آیینه روی مجتبایی قاسم

مستغرق ذات کبریایی قاسم

 

مثل علی اکبری برای ارباب

چشم تو کند گره گشایی قاسم

 

حالاکه پسر دار شده شاه کریم

داغ است بساط هر گدایی قاسم

 

از گوشه لبهات عسل می ریزد

مدهوش زباده ی بقایی قاسم

 

دل می برد از همه مناجات شبت

مانند حسن چه خوش صدایی قاسم

 

قسمت نشده اگر امامت بکنی

معصومی و از کنه جدایی قاسم

 

تحت الهنکی که بسته ای شاهد بود

زیبای امام زاده هایی قاسم

 

 شاعر: قاسم نعمتی

 منبع: http://www.ghasemiyoon.ir

با سنگ هر گناه پرم را شکسته ام
آه ای خدا! خودم کمرم را شکسته ام..
نه راه پیش مانده برایم نه راه پس
پل های امن پشت سرم را شکسته ام
من دانه دانه اشک خودم را فروختم
نرخ طلایی گهرم را شکسته ام
دیگر مرا نشان خودم هم نمی دهند
آیینه های دور و برم را شکسته ام
آرام کن مرا و در آغوش خود بگیر
حالا که بغض شعله ورم را شکسته ام
راهم بده به باغ های شجر های طیبه 
من توبه کرده ام تبرم را شکسته ام.....

به مناسبت میلاد حضرت رقیه (س)

این کیست که بهشت شده رو نمای او
قصری هزار آینه شد سرسرای او
آمیخته به عصمت و توحید و معرفت
زرّینه خشت محکم اول بنای او
بانوی ماهتاب دمیده است تا فقط
هنگام خواب قصه بگوید برای او
سمت نگاه مشرقی اش صبح دائم است
خورشید سالهاست نشسته به پای او
عطر هزار باغچه گل در ترنّمش
شهر بهار ساکن سبز هوای او
آئینه تداعی لبخند فاطمه است
انگار روبرو شده با خنده های او
وقتیکه از سپر مدینه طلوع کرد
خورشید زندگانی خود را شروع کرد
از شاخه طلایی طوبی که چیده شد
در ساق عرش عطر رهایی وزیده شد
در صُلب سیب مهر تبلور نمود و بعد
در پوشش طهارت محض آفریده شد
شیوا ترین سلام سپیده به آفتاب 
در لحظه تلألوء سبزش شنیده شد
تلفیقی از هدایت و نور است این شهاب 
خطی که روی صفحه ظلمت کشیده شد
قبل از شروع خلقت عالم کمال یافت
آنروز متصّف به صفات حمیده شد
اشراق مهر سجده به خاک زمین اوست
تکوین عشق ، معجزه کمترین اوست
صبح ولادتش همه جا عطر سیب داشت
گل بانویی که ایل و تباری نجیب داشت
نیلوفر عفاف به قنداقه اش دخیل 
گلبوسه نسیم زعطرش نصیب داشت
می آمد از طراوت گلخانه خدا
بیخود نبود رایحه ای دلفریب داشت
شیرین زبان قافله نازدانه ها
تن پوشی از حریر پر عندلیب داشت
از وقت آفرینش نور مطهرش
با نام پاک فاطمه اُنسی عجیب داشت
تنها سه ماه آخر عمر سه ساله اش
اندازه سه قرن فراز و نشیب داشت


***مصطفی متولی*** 

منبع: http://tishehayeashk.parsiblog.com

 

 

به مناسبت میلاد امام زمان (عج)

ديواره هاى فاصله،تشكيل مى شوند خورشيدهاى روشن ايام نقره فام شب بال مىگ شايد و فوج شهاب ها. آيات زخم مى رسدوسينه ها ژرف  امشب نگاه كن كه چگونه دراين سكوت اى نو بهار منتظران! با حلول تو اين سالهاى يخ زده، تحويل مى شوند 
زنجيره هاى سيطره،تحميل مى شوند در آسمان يخ زده قنديل مى شوند بر خيل خفته،سنگ ابابيل مى شوند آماده ى     پذيرش تنزيل مى شو ند گلنغمه هاى سوخته،ترتيل مىشوند اين سالهاى يخ زده، تحويل مى شوند اين سالهاى يخ زده، تحويل مى شوند.


محمد تقى اكبرى

منبع: http://www.sibtayn.com

السلام علیک یا صاحب الزمان (عج)

چقدر پنجره را بی بهار بگذاری؟
و یا نیایی و چشم انتظار بگذاری
 
مگر قرار نشد شیشه ای از آن می ناب
برای روز مبادا کنار بگذاری؟
 
بیا که روز مبادای ما رسید از راه
که گفته است که ما را خمار بگذاری؟
 
درین مسیر و بیابانِ بی سوار خوشا
به یادگار خطی از غبار بگذاری
 
گمان کنم تو هم ای گل بدت نمی آید
همیشه سر به سر روزگار بگذاری
 
نیایی و همه ی سررسیدهامان را
مدام چشم به راه بهار بگذاری
 
جواب منتظران را بگو چه خواهی داد
همین بس است که چشم انتظار بگذاری؟
 
به پای بوس تو خون دانه می کنیم و رواست
که نام دیگر ما را انار بگذاری
 
گمان کنم وسط کوچه ی دوازدهم
قرار بود که با ما قرار بگذاری
 
چراغ بر کف و روشن بیا، مگر داغی
به جان این شب دنباله دار بگذاری


***سعید بیابانکی***

منبع: http://tishehayeashk.parsiblog.com