شب پنجم: روضه عبدالله بن الحسن(ع)

 

یک نفس آمده ام تا که عمو را نزنی
که به این سینه مجروح تو با پا نزنی
ذکر لا حول ولا از دو لبش می بارد
با چنین نیزه سر سخت به لبها نزنی
عمه نزدیک شده بر سر گودال ای تیغ
می شود پر به سوی حنجره حالا نزنی
نیزه ات را که زدی باز کشیدی بیرون
می زنی باز دوباره شود آیا نزنی
نیزه ات را که زدی باز نمی شد حالا
ساقه نیزه خونین شده را تا نزنی
من از این وادی خون زنده نباید بروم
شک نکن این که پرم را بزنی یا نزنی
دست و دل باز شو ای دست بیا کاری کن
فرصت خوب پریدن شده درجا نزنی


***علیرضا لک***

منبع: http://tishehayeashk.parsiblog.com

شب چهارم: روضه طفلان حضرت زینب(س)

شاعر: علی اکبر لطیفیان

منبع: http://tishehayeashk.parsiblog.com

تن من را به هوای تو شدن ریخته اند
علی و فاطمه در این دو بدن ریخته اند

جلوه واحده را بین دو تن ریخته اند
این حسینی است که در غالب من ریخته اند

ما دو تا آینه رو به روی یکدگریم
محو خویشیم اگر محو روی یکدگریم

ادامه نوشته

شب سوم: روضه حضرت رقیه(س)

 

از شوق دیدار تو بابا پر گرفتم

یعنی که جان تازه در پیکر گرفتم

 

چشم انتظار دیدن روی تو بودم

شکر خدا رأس تو را در بر گرفتم

 

حرفی نگفته در میان سینه دارم

بغضم شکست و روضه را از سر گرفتم ...

 

...وقتی که با صورت زمین خوردم ز ناقه

دردی شبیه پهلوی مادر گرفتم

 

از ضرب آن سیلی که نور دیده ام بُرد

در صورتم یک شاخه نیلوفر گرفتم

 

چادر نمازم را به زور از من گرفتند

حالا به جایش آستین بر سر گرفتم ...

 

... از کنج این ویرانه تا معراج رفتم

وقتی که بوسه از رگ حنجر گرفتم

 

فهمیده ام کنج تنور خانه بودی

بیخود نشد که بوی خاکستر گرفتم ...

 

... انگشتری زیبا برایت می خرم من

وقتی ز دست ساربان زیور گرفتم ...

 

محمد فردوسی

منبع: http://sebteyn.blogfa.com

شب دوم: ورود کاروان به کربلا

وقتی نسیم می وزد، این بوی سیب چیست؟
این سرزمین تیره و گرم و غریب چیست؟
بی اختیار باز دلم شور می زند
با من بگو گواه دل بی شکیب چیست؟
شاید رباب بشنود آرام تر بگو
آن تیرهای چله نشین مهیب چیست؟
حالا که تیغ خنجرشان برق می زند
فهمیده ام که معنی شیب الخضیب چیست
مادر مرا سپرده به تو جان مادرم
آوارگی و یا که اسارت نصیب چیست؟

***حسن لطفی***

منبع: http://tishehayeashk.parsiblog.com

 

السلام علیک یا ابا عبدالله

ارباب صدای قدمت می آید/هنگامه اوج ماتمت می آید

ما در تب داغ غم تو می سوزیم /یک بار دگر محرمت می آید

 

هیئت دخیل العباس(ع) برگزار می کند:

مراسم عزاداری دهه اول محرم

هرشب ساعت ۱۹:۳۰

همراه با کسب فیض از محضر سخنرانان و مداحان اهل بیت (ع)

و قرائت زیارت پرفیض عاشورا

شب اول: شهادت حضرت مسلم(ع)

شاعر:***علی اکبر لطیفیان***

باور نمی کردم گذرها را ببندند
من را که می بینند درها را ببندند

خورشید بودم زیر نور ماه رفتم
جان خودت تا صبح خیلی راه رفتم

در شهر کوفه کوچه گردی کم نکردم
این چند شب یک خواب راحت هم نکردم

ادامه نوشته

روضه شروع شد

روضه شروع شد دل ما را بیاورید
سرمایه ام، سلاح بکا را بیاورید

یک سال میشود که پرم وا نمیشود
دستم به آسمان تو بالا نمیشود

یک سال میشود که دلم خاک خورده است
این چشم خشک راه به جایی نبرده است

حالا شروع تازه برایم فراهم است
تحویل سال سوخته گان از محرم است


***حسن کردی***

منبع: http://tishehayeashk.parsiblog.com

 

ادامه نوشته

به مناسبت عید غدیرخم

 

شعر از: علی اکبر لطیفیان

منبع: http://tishehayeashk.parsiblog.com

کار من نیست که بنشینم املات کنم
شان تو نیست که در دفترم انشات کنم

عین توحید همین است که قبل از توبه
باید اول برسم با تو مناجات کنم

سالی یک بار من عاشق نشوم می میرم
سالی یک بار اجازه بده لیلات کنم

همه جا رفتم و دیدم که تو هستی همه جا
تو کجا نیستی ای ماه که پیدات کنم؟

پدر خاکی و ما بچه ی خاکی توایم
حق بده پس همه را خاک کف پات کنم

از تو ای پیر طریقت که سر راه منی
آن قدر معجزه دیدم که مسیحات کنم

ادامه نوشته

السلام علیک یا علی بن محمد الهادی النقی(ع)

آفتاب عزّت از عرش جلال آمد پدید
روز عید شادمانى را هلال آمد پدید
آفتابِ فضل، تابان گشت از کوه شکوه
ظلمت شب هاى هجران را وصال آمد پدید
روز، روزِ شادى و وقت نشاط آمد از آنک
بهترین روزهاى ماه و سال آمد پدید
اخترى گردید از برج ولایت جلوه گر
کز جمالش آیتى فرخنده فال آمد پدید
آسمان علم را تابنده ماه آمد عیان
بوستان شرع را خرم نهال آمد پدید
در سپهر عزّ و شوکت آفتاب آمد فراز
بر هماى دین و دانش پر و بال آمد پدید
دشمنان را مایه درد و الم شد آشکار
دوستان را دافع رنج و ملال آمد پدید
اى مسلمان دیده ات روشن که از لطف خدا
هادى الامّه شه احمد خصال آمد پدید
عشق و دل را موجبات اتّحاد آمد عیان
جان و تن را موجبات اتّصال آمد پدید
رکن دین، بحر سخا،غیث کرم، غوث امم
نور حق، شمس الضحى، فضل الکمال آمد پدید
عالمى فضل و تعالى، قلزمى علم و کمال
بر سریر جاه و اورنگ جلال آمد پدید
شوکت و جاه و سعادت را محیط، آمد عیان
حکمت و علم و فضیلت را جمال آمد پدید
جلوه دیگر به خود بگرفت عالم بهر آنک
بر رخ زیباى خلقت خط و خال آمد پدید
هر چه خواهى از خدا «طایى» بخواه امروز چون
بهر حاجت خواستن نیکو محال آمد پدید

***طایى شمیرانى***

منبع: http://tishehayeashk.parsiblog.com

 

عید قربان است ای یاران گل افشانی کنید
در منای دل وقوف از حج روحانی کنید

تا نیفتاده است جان در پنجة گرگ هوا
گوسفند نفس را گیرید و قربانی کنید